شهید مجید زین
الدینیه موتور گازی داشتکه هرروز صبح و عصر سوارش میشدو باش میومد مدرسه و برمیگشت .یه روز عصر ...که پشت همین موتور نشسته بودو میرفترسید به چراغ قرمز .ترمز زد و ایستاد !!یه نگاه به دور و برش کردو موتور رو زد رو جکو رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر ...نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب . اشهد ان لا اله الا الله ...هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندیدو متلک مینداختو هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکردکه این مجید چش شُدِه!؟قاطی کرده چرا!!خلاصه چراغ سبز شدو ماشینا راه افتادنو رفتن .آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ؟چطور شد یهو ؟حالتون خوب بود که !مجید یه نگاهی به رفقاش انداختو گفت : "مگه متوجه نشدید ؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بودکه عروس توش بی حجاب نشسته بودو آدمای دورش نگاهش میکردن .من دیدمتو روز روشنجلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم؟که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"همینبرگی از خاطرات شهید مجید زین الدین
برچسبها: شهید مجید زین الدین, امام زمان, دست نوشته, عکس نوشته مذهبی
[ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۶ ] [ ۱۰:۳۹ ق.ظ ] [ زهرا.م ] [ ] تفاوت......
ادامه مطلبما را در سایت تفاوت... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : yamahde313 بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 23:41